●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند ؛ دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است ؛ غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت

روز میلاد همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

دختری ساده که یک روز کبوتر شدو رفت




تاریخ: 27 / 2 / 1390برچسب:کبوتر شد و رفت,,,,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی